نویسنده: عثمان عبّاسی


مقدمه:
عامل فرهنگ در روند شتاب‌زده جهانی‌شدن عنصری اساسی به شمار می‌رود. ‌در حالی که والر اشتاین جهانی‌شدن را بیشتر پدیده‌ای اقتصادی می‌داند، ‌متفکرانی همچون مک‌لوهان نگاهی فرهنگی به جهانی‌شدن دارند. ‌مک لوهان از دید گاه جامعه‌شناسی ارتباطات، ‌به واسطه‌ی انتقال عنصر فرهنگی به محتوای فرهنگ، ‌اهمیت می‌دهد. ‌در این رهیافت برجهانی‌شدن فرهنگ تأکید می‌گردد وبر مشکلات و مسایلی که فرهنگ همگن‌ساز متکی بر رسانه‌های جمعی برای هویتهای ملی ایجاد می‌کند، ‌تمرکز دارد. ‌این رهیافت در مطالعه جهانی‌شدن، ‌فرهنگ را بر اقتصاد وسیاست برتری می‌دهد و بر این نکته تأکید می‌کند که چگونه هویت فردی یا ملی می‌تواند در برابر فرهنگ سیاسی رو به رشد دوام آورد.
‌ پارادایم یکسان‌سازی فرهنگی جهان برتأثیرات جابه‌جایی ‌کالاها در نظام جهانی بازار تأکید دارد. ‌بر اساس این پارادایم، ‌تفاوتهای فرهنگی از طریق جایگزینی تولیدات محلی با تولید انبوه کالایی، ‌با سرعت در حال از بین رفتن است. ‌شاید بتوان نظریه‌پردازان مکتب فرانکورت- به عنوان یکی از نحله‌های مهم نئومارکسیستی – را اولین کسانی دانست که به ارائه نگرش انتقادی به پویشهای فرهنگی در سطح جهان پرداختند. ‌از نظر آنها، ‌جهان هم اکنون شاهد شکل‌گیری امپریالیسم نوینی در ردایی فرهنگی تحت عنوان «امپریالیسم فرهنگی » است که در واقع حلقه‌ی دیگری از امپریالیسم اقتصادی غرب می‌باشد. ‌به هر ترتیب، ‌مجموعه نگرشهای نئومارکسیستی، ‌توجه‌ی عمده‌ی خود را به نقد فرهنگ مدرنیته‌ی غرب- معطوف داشتند و کمتر به طرح یک مفهوم مستقل از فرهنگ جهانی آن گونه که خود اعتقاد دارند، ‌پرداخته‌اند. ‌
پست مدرنیسم واکنشی علیه مدرنیسم و مبانی شناخت‌شناسی و مفروضات‌ آن بوده است.
‌مخالفت با هر گونه معرفت‌شناسی عام و کلی و لزوم احترام به معرفت‌شناسی‌های مختلف، ‌سیالیت و شناور بودن معنا به جای حاکمیت هر گونه حقیقت واحد و یکپارچه، ‌رد و ستیز با اصول و قوانین عام‌گرایانه، ‌تمامیت‌خواه، ‌کلی‌نگر و مطلق‌اندیش، ‌از جمله پایه‌های فکری اندیشه پست مدرنیستی به شمار می‌آیند. ‌

جهان – محلی‌گرایی رویکرد نوینی به مقوله‌ی فرهنگ جهانی است. ‌این رویکرد که در زیر مجموعه فرهنگ جهانی پست مدرن قرار دارد تأکید بیشتری بر بعد «سرزمینی »جهانی‌شدن می‌نماید. ‌ آن چه که بر اهمیت دیدگاه این عده می‌افزاید، ‌دقت نظر آنان به مسیر حرکت فرآیند های مختلف جهانی‌شدن می‌باشد. ‌روزنا، ‌از چهره‌های برجسته‌ی رویکرد جهان _محلی گرایی، ‌ می‌پذیرد که به موازات گسترش جابه‌جایی‌ها و انتقال کالا و خدمات در ورای مرزهای ملی، ‌هویت‌های محلی نیز به تکاپو برخاسته و ضمن مخالفت با این فرآیند مرز ناشناس، ‌بر میراث فرهنگی، ‌ارزش‌ها، ‌اعتقادات و آداب بومی خاص خود تأکید می‌ورزند. ‌پس از نگاهی اجمالی و گذرا به دیدگاه‌های مختلفی که پیرامون فرهنگ جهانی مطرح شد، ‌چنین بر می‌آید که اگر چه این مفهوم از نگاه نئو مارکسسیت‌ها معانی‌ای جز مصرفی شدن فرهنگ‌ها در الگوی زندگی امریکایی ندارد، ‌اما از منظر مدرنیست‌ها به عنوان اصلی جهان‌شمول تصور گردیده است. ‌به نظر می‌رسد که نگرش پست مدرنیستی، ‌ماهیت این مفهوم را به شرط آنکه به معنای وجود یک نظام ارزشی همگن نباشد، ‌پذیرفته باشد. ‌رویکرد فرهنگی اندیشه ذات‌گرایانه و اثبات‌گرایانه لیبرالیسم نتوانست آن گونه که خود را توسط نظریه‌پردازان آن در دهه‌ی 1960 دارای ارزش‌های عالم و جهان‌شمول منطق با ماهیت بشری معرفی می‌کرد، ‌پایه‌های یک فرهنگ جهانی را به معنای دنیایی واحد با ارزش‌های همگن بنا کند. ‌این رویکرد به دلیل سرشت عقل‌گرا و تخصص‌گرای خود از زندگی واقعی مردم دورافتاده و در نتیجه، ‌فرهنگ روزمره مردم را به بوته فراموشی سپرده و یا با آن درافتاده و به دیده‌ی تحقیر نگریسته است. ‌

به نظر می‌رسد که رویکرد پست مدرنیستی به عنوان نظریه‌ای پویاتر از سایر دیدگاه‌ها در تبین پدیده جهانی‌شدن- به ویژه در ارتباط با موضوع قومیت- به کار آید. ‌با توجه به دیدگاه فوکو به عنوان یکی از برجسته‌ترین نظریه‌پردازان این مکتب فکری، ‌در خصوص مسایل و موضوعات هویتی، ‌چنین به نظر می‌رسد که دیدگاه پست مدرنیسم نسبت به پیدایش انواع جریانات هویت‌یاب و محلی‌گرا دلایل قانع کننده‌تری ارائه دهد. ‌بنابراین از منظر این اندیشه، ‌فرهنگ جهانی نه مبتنی بر یک فرا روایت بلکه فرهنگی متکثر، ‌پاره پاره و گسسته می‌باشد و سرانجام، ‌آنکه به رغم وجود برخی ابهامات و پراکندگی‌ها در نظریات مختلف اندیشه‌ی پست مدرن، ‌به نظر می‌رسد که این جریان فکری به دلیل سرشت متساهل و تکثرگرایانه خود، ‌استعداد بیشتری برای تبین پدیده‌های فرهنگی در سطح جهان داشته باشد. ‌
اکنون استقرار نظم نوین جهانی از فضای مذاکره و تبلیغات عبور کرده و مرحله گذران گامهای اجرایی در سطح جهان است. ‌ امروزه جهان در زمینه فرهنگی، ‌صحنه‌ی تبادل و تهاجم می‌باشد و در زمینه فعالیت‌های فکری، ‌اطلاعاتی و حتی عرصه هنر و ادبیات حضور ما را می‌طلبد. ‌تاریخ نشان داده است که ایجاد چارچوبی محصورگر برای آینده آسان است، ‌اما پدید آوردن زمینه مشارکت، ‌که هر کس احساس کند به آن راه می‌یابد و از او استقبال می‌شود، ‌بسیار دشوار است. ‌جهانی‌شدن، ‌چنین فرصتی را در اختیار ما گذاشته است، ‌به شرطی‌که از آن درست استفاده کنیم. ‌
لذا با توجه به تغییر و تحولات ایجاد شده و شرایط اجتماعی و سیاسی حاکم بر جهان امروزی و نقش و اهمیتی که ادبیات و زبان‌ ادبی در بیان این تحولات دارد، ‌نگاهی کلی به ادبیات و نقش آن در پروسه جهانی‌شدن جهت فتح‌بابی دراین زمینه خواهم داشت. ‌هرچند متأسفانه در ادبیات ما دراین زمینه بطور جدی بحث نشده است، ‌شاید از آن جهت که باکمال تأسف ما ملتی شفاهی هستیم و هنوز به امر مکتوب چنان که باید اهمیتی نمی‌دهیم. ‌

نگاهی به ادبیات تا عصر مدرن:
وقتی که سخن از ادبیات به میان می‌آوریم، ‌لازم است قبل از هر چیز بدانیم که ادبیات چگونه آغاز شده است. ‌هر چند همچنانکه تعیین سرآغاز تاریخ، ‌چندان مشخص نیست. ‌سرآغاز تاریخ ادبیات نیز تاریک است و هر ملت با توجه به توانایی وقدرت خود تلاش کرده است که زنده بودن ادبیات خود را که حاصل باور و اعتقاد نیاکان و اجدادش است نشان دهد و نسل به نسل منتقل نماید. ‌بی‌تردید بشر دوران‌های زیادی را پشت سر گذاشته است اما در دوره‌ای که حتّی خواندن و نوشتن نیز رواج نداشته و در غارها و بیابان‌ها زندگی می‌کرده با وجود این چون سخن گفته و به هنگام شام و در کنار آتش از آنچه در آن روز گذشته اعم از نزاع با حیوان درنده و. ‌. ‌. ‌. ‌حرف زده، ‌بنابراین خالی از ادبیات نبوده است، ‌حتّی آدمهای اولیه که به هنگام پریدن از شاخه درختان صداهای بلندی مانند «را، ‌را، ‌را، ‌بو، ‌بو، ‌بو، ‌» را از خود درمی‌آوردند. ‌این صداها اساس و منابع اولیه این بخش از ادبیاتی‌ هستند که ما امروز آن را شعر می‌نامیم و با آنها واژه‌های زیبای قافیه داری درست می‌کنیم و خیالات، ‌آروزها و آرمانهای خود را تعبیر می‌نمایم. ‌لذا شعر قبل از نوشتن_نثر فنی_ ظهورکرده چون شعر زبان‌ وجدان است و نوشتن به عقل و اندیشه مربوط است، ‌و انسان وجدان خود را حس می‌کند قبل از این که از عقلانیت خود کمک بگیرد. ‌ ( ‌علاءالدین سجادی، ‌1361صص74-73)
این روشن است که تاریخ ادبیات پیوند زیادی با زندگی هر ملت وقومی دارد. ‌چون شناخت از زبان‌، ‌لغت و مسایلی ‌که حاصل ارتباط عقل و دل هستند از زیر ساخت‌های محکمی است که‌هر ملت، ‌یکپارچگی، ‌همبستگی و افتخار و مباهات خود را بر روی آن بنا می‌نهد. ‌اگر ملتی را از ادبیاتی که از اباء و اجدادش برای او به یادگار مانده و آنرا به ارث برده ناامید کنی و مجال ترویج آنها را به او ندهی، ‌هر چند به ظاهر آن ملت را مهار کرده‌ای ولی در واقع او را به اسارت فکر می‌کشی که بسیار بدتر و وحشتناک‌تر از اسارت سیاسی است. ‌زیرا اگر چه بیماری جسمانی ممکن است با استراحت ودرمان بهبود یابد، ‌اما بیماری فکری وذهنی برای یک ملت به منزله مرگ آن ملّت است. ‌تاریخ ادبیات، ‌برادر جانی تاریخ سیاسی و اجتماعی همه ملت هاست واینها در واقع بدون همدیگر کامل نیستند. ‌حتّی تاریخ ادبیات نسبت به تاریخ سیاسی ممکن است با ارزش تر و مفید تر باشد. ‌در داقع رابطه آنها مانند رابطه فکر وعمل، ‌باور وقدرت است. ‌جنبشهای سیاسی واجتماعی که حاصل شکاف های موجود در جامعه هستندنخست از زبان‌ شاعران وادیبان بیان می شوند وسپس از طریق نوشته نویسندگان وبیان خطیبان وسخنرانان، ‌به میان عموم مردم نفوذ کرده وجنبش ها ظهور می کنند. ‌( علاءالدین سجادی، ‌1361ص70)

ادبیات در هر دوره و در میان هر ملتی همگام با تغییر شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه با تغییراتی همراه بوده و دچار تحول شده است. ‌برای مثال«در پی انقلاب مشروطه در ایران وتغییر فضای حاکم بر جامعه، ‌در ادبیات هم دگرگونی هایی پدید می‌آید. ‌زبان‌ شعر ونثر ساده تر وبه زبان‌ کوچه وبازار نزدیک تر می‌شود. ‌چون نویسندگان این دوره خود را از عموم مردم جدا نمی‌دانند، ‌زبان‌ مردم، ‌مَثَل ها، ‌اصطلاحات قصه‌ها و زندگی مردم عادی در ادبیات جا باز می‌کند. ‌از نظر مضمون، ‌در شعر و نثر این دوره واقعیات زندگی و مسایل سیاسی واجتماعی باز گفته می‌شود و داستان‌نویسی نیز به شیوه تازه و نمایشنامه‌نویسی به تقلید از اروپا پدید می‌آید (جعفر یاحقّی، ‌1374ص17). ‌نویسنده وشاعر در فضای عصر خویش زندگی می‌کند و معمولاً عناصر مورد نیاز برای خلق اثر خویش را از همین فضا به دست می‌آورد. ‌به همین علت است که هر یک از آثار ادبی، ‌ بخشی از ویژگیهای دوره‌ای را که خود درآن خلق شده‌اند، ‌بازتاب می‌دهند. ‌و در محتوا با یکدیگر همانندیهای خواهند داشت. ‌روشن است که هر اندازه شاعر یا نویسنده نسبت به آنچه که در پیرامون وی می‌گذرد حساستر و در برابر جامعه خود وسرنوشت آن متعهدتر باشد، ‌بازتاب شرایط و اوضاع اجتماعی نیز در آثار او رژفتر و گسترده‌تر است. ‌تردید نیست که مورخین نیز اوضاع سیاسی _اجتماعی ادوار مختلف را بازگو می‌کنند، ‌امّا صراحت و سادگی زبان‌ی که معمولاً در تاریخ‌نگاری به کار می‌رود و بیم از تعقیب و آزار به ویژه در ادوار گذشته سبب می‌شود که در کتاب‌های زندگی سلاطین به پیروزی‌ها و شکست‌های آنان بپردازند و مردم و شرایط زندگی دشوار آنان را به فراموشی بسپارند. ‌این وضع، ‌یعنی جدایی مورّخ از مردم و توجه او به آنچه که به قدرت و صاحبان آن مربوط می‌گردد، ‌هنگامی شدت می‌یابد که میان مورّخ و دستگاه قدرت، ‌ارتباطی برقرار باشد. ‌امّا نویسندگان آثار ادبی، ‌به ویژه شعرا، ‌با تصویرپردازیهای شاعرانه و با استفاده از زبان‌ ایما و اشاره می‌توانند تلخکامیهای مردم روزگار خویش را بی‌آنکه چندان نگران عقوبت آن باشند، ‌در آثار خود منعکس کنند و به گوش آیندگان برسانند. ‌به علت وجود چنین امکانی است که حتّی در آثار شعرای درباری مدیحه‌سرا، ‌یا شاعرانی که چندان نشانی از تعهد در آنان به چشم نمی‌خورد، ‌از شرایط اجتماعی حاکم بر عصر آنان نشانه‌های می‌توان یافت( فریدون وحیدا، ‌1376ص34). ‌در حقیقت، ‌مکتب‌های مختلف ادبی در غرب، ‌از قرن پانزدهم میلادی به بعد ظهور کرده‌اند. ‌انسان‌گرایی یا فرهنگ دوستی (اومانیسم ) که یکی از جریان‌های سرنوشت‌ساز قرن چهاردهم میلادی است، ‌نتیجه‌ی افول قدرت مطلقه‌ی مسیحیت در اندیشه و عمل و رویارویی کلام، ‌فلسفه، ‌هنر و ادبیات با آن بود. ‌در قرن پانزدهم، ‌نهضتی نو در ادبیات غرب آغاز شد. ‌در تاریخ ادبیات ایتالیا، ‌این نهضت از قرن پانزدهم تا نیمه‌ی اوّل قرن شانزدهم ادامه پیدا کرد. ‌این نهضت را از لحاظ ماهیت و مشخصات، ‌به دو دوره می‌توان تقسیم کرد:
1- اومانیسم (Humanism )، ‌که سه چهارم قرن پانزدهم را اشغال کرده است. ‌
2- رنسانس(Renaissance )که در ربع آخر قرن چهاردهم شروع شد و تا سال 1959 میلادی ادامه داشت.
‌اومانیسم جامعه خردگرایانه را بنیان نهاد، ‌به بیان دیگر، ‌خردگرایی یونان باستان، ‌بار دیگر با گسترش و عمق بیشتر، ‌در اروپا متولد شد. ‌مهد این حرکت تازه، ‌ایتالیا بود. ‌رنسانس (احیا، ‌تجدد) در حقیقت، ‌نوعی بازگشت به دوران ادب و هنر گذشته است. ‌مورخان، ‌رنسانس را یکی از مهمترین حوادث تاریخ جهان به حساب آورده‌اند. ‌این حادثه بزرگ هم اندیشه و تفکر بشر را اعتلا بخشید و هم جنبه‌ی هنری و ادبی زندگی انسان را بسیار متحول کرد. (محسن ابراهیم 1376 ص70).

ادبیات در عصر مدرن:
واژه‌ی مدرن ، ‌جوهره و ستون فقرات هنرو ادبیات قرن بیستم را تشکیل می‌دهد از علل طرح ادعای مدرن بودن از ناحیه‌ی نویسندگان پر مایه‌ای که از حیث مشرب وذوق با هم تفاوت آشکار داشتند، ‌عناصری چند را می‌توان بر شمرد رشد سریع جمعیت، ‌همراه با بسط و اشاعه‌ی فرهنگ، ‌توده‌ی کثیری از مردم کتاب خوان را به وجود آورد که می بایست در سطوح گوناگون زمینه‌ی خرسندی آنان فراهم گردد. ‌نیمه‌ی نخست سده‌ی بیستم با تحوّلات حیرت انگیزش حتی تیز بین ترین مورّخان اجتماعی را در ترسیم طرحی روشن از این دوره با دشواری روبه رو می سازد، ‌کار مورّخان ادبیات به مراتب دشوارتر است، ‌زیرا این عصر مجموعه‌ی پیچده‌ای از استعدادها، ‌ستیزه کاری ها وره‌یافت های گوناگون است و نوگرایی، ‌چشم‌گیرترین ویژگی ادبیات این عصر محسوب می‌شود( چارلز جکنز، ‌1375ص50). ‌در دوران اوج‌گیری مدرنیسم یعنی بین سالهای 1910تا1930 چهره‌های شاخص ادبیات مدرن مانند وولف، ‌جویس، ‌الویت، ‌استیونز، ‌پروست، ‌مالارمه ورایک، ‌به عنوان پایه‌گذاران مدرنیسم قرن بیستم، ‌به توصیف مجدد این امر که در شعر و داستان باید چگونه باشد و چه کاری می‌تواند انجام دهد ؟ توجه شایانی نموده‌اند. ‌

از دیدگاه ادبی، ‌ویژگیهای شاخص مدرنیسم عبارتند از:
1- تأکید بر امپرسیونیسم (تأثرگرایی) و ذهنیت در نوشتار و هنرهای تجسمی و تأکید بیشتر بر چگونگی وقوع امر دیدن و یا خواندن یا حتی ادراک در ذات خود، ‌تا تأکید بر روی آنچه ادراک نمی‌گردد. ‌نمونه این امر می‌تواند، ‌جریان سیال ذهن در نوشتن باشد. ‌
2- جنبش به دور از واقع‌نگری آشکاری است که توسط راوی سوم شخص دانای کل و دیدگاهای روایی ثابت و جایگاههای مشخص اخلاقی پدید می‌آید. ‌داستانهای ویلیام فاکنر که دارای چند روای هستند نمونه‌ای از این گونه مدرنیسم هستند. ‌
3- تمایز ژانر هایش مبهم است بنابراین شعر بیشتر نثر وار (مانند آثار تی اس الویت یا ای کامینگز ) و نثر بیشتر شعر گونه است (مانند آثار وولف و جویس)
4-تأکیدبر روی اشکال مجزا، ‌روایتهای ناپیوسته وکولاژهایی از موضوعات مختلف که اتفاقی به نظر می‌رسد. ‌
5- گرایش به سمت انعکاس پذیری یا ناخود آگاه که مرتبط با محصول آثاری هنری است بنابراین هر گاه توجه ما را به جایگاه خاص خودش به عنوان یک دستاورد یا چیزی که توسط روشهای گوناگون ساخته شده و به کار می‌رود، ‌جلب می‌کند. ‌
6- رد زیباشناختی بسیط رسمی، ‌جانبداری از طرحهای مینیمالیستی (کمینه‌ای) مانند اشعار ویلیام کارلوس و ویلیامز ورد تئوریهای رسمی و زیباشناختی در مقایس گسترده به جانبداری از کشف وشهود در خلق اثر. ‌
7- رد تمایزات میان فرهنگ‌های والا و پایین و عامه‌پسند در گزینش موادی که سابقه هنر را شکل می‌داد و هم در روشهای نمایش، ‌توزیع و کاربرد هنر. ‌

پست مدرنیسم یا نوگرایی
پست مدرنیسم واژه یا به بیان دقیقتر مجموعه عقاید پیچیده‌ای است که به عنوان حیطه‌ای از مطالعات آکادمیکی از اواسط دهه‌ی 80 پدیدار گشته است. ‌توصیف پست مدرنیسم دشوار به نظر می‌رسد زیرا مفهومی است که در انواع گسترده‌ای از دیسپلین ها و حیطه‌های مطالعاتی از قبیل: هنر، ‌معماری، ‌موسیقی، ‌فلسفه، ‌ادبیات، ‌جامعه شناسی، ‌ارتباطات، ‌ مد وتکنولوژی نمایان شده است. ‌دشوار است که این مفهوم را در زمان یا تاریخ خاصی جای دهیم، ‌زیرا زمان دقیق ظهور پست مدرنیسم مشخص نیست. ‌
هنر و اندیشه پست مدرن از انعکاس‌پذیری، ‌ناخود آگاهی، ‌از هم گسیختگی و ناپیوستگی (به خصوص در ساختارهای روایی) ابهام و تقارن زمانی حمایت کرده وبر موضوعاتی عاری از مفاهیم انسانی و فاقد ساختار و ثبات تأکید می‌ورزد.(پروفسور مری کلاجز). ‌
ظاهراً مفهوم پست مدرنیسم را اولین بار فدریکو دی اونیس، ‌نویسنده اسپانیایی، ‌در کتاب گزیده شعر خود به کار برد. ‌او در واکنش نسبت به مدرنیسم، ‌از این کلمه استفاده کرد. ‌سپس آرنولد توین بی در کتاب مطا لعه تاریخ این واژه را به کار برد. ‌
مدرنیسم در حقیقت آن شیوه‌ای بود که از سنّت فراتر می‌رفت، ‌بنابراین پست مدرنیسم هم از مدرنیسم و هم از سنّت فراتر خواهد بود. ‌ دوران مدرن یا ماقبل پست مدرنیسم، ‌در حقیقت در چاره‌چوبی قرار می‌گرفت. ‌این چهار چوب به زندگی معنا می‌بخشید و عناصر سازنده آن خرد، ‌حقیقت‌، ‌سنّت، ‌اخلاق و تاریخ بود اما پست‌مدرنیسم بر آن است که چون این مفاهیم با موشکافی‌های تجزیه و تحلیل‌گرایانه‌ی امروز سازگار نیستند، ‌معانی خود را از دست داده‌اند و تمامی نظریات استوار بر مفاهیم مطلق حقیقت، ‌ایدئولوژی، ‌علوم و خرد، ‌در واقع چیزی نیستند مگر مشتی ساختارهای تصنعی. ‌حقیقت نسبی است و همسایه‌ی دیوار به دیوار بسیاری از مفاهیم دیگر قرار می‌گیرد. ‌هیچ چیز، ‌طبیعتی ذاتی و فطری ندارد که بتواند به شرح و بیان درآید و همه چیز حاصل زمان و تصادف است.

اصول پست مدرنیسم را می‌توان این گونه خلاصه کرد:
اصل اوّل: انکار حقیقت و بی‌اعتباری سنّت و مدرنیسم. ‌
اصل دوم: انکار واقعیت، ‌بر اساس این مکتب، ‌هیچ واقعیت نهایی وجود ندارد. ‌
اصل سوم: زندگی انسان، ‌یک وانمودگر به جای واقعیت است، ‌از این رو غیرواقعی است. ‌
اصل چهارم: پست مدرنیسم بر بی معنایی استوار است. ‌
اصل پنجم: شک اندیشی، ‌باید به همه چیز شکم کرد و هیچ چیز را به تمامی نپذیرفت. ‌
اصل ششم: این است که پست مدرنیسم به گوناگونی وکثرت نظر دارد. ‌بر چند گانگی فرهنگ‌ها، ‌قومیت و نژاد، ‌جنسیت، ‌حقیقت و حتی خود تأکید می‌کند و برآن است که هیچ یک از اینها نباید بر دیگری ترجیح داده شود. ‌»(چارلز جنکنز 1375ص53)

مدرنیسم به این سو گرایش دارد که نمایی پراکنده از ذهنیت و تاریخ نشان دهد. ‌ امااین پراکندگی به عنوان امری تراژیک می نمایاند، ‌ چیزی که به عنوان یک نقصان، ‌بایدبرآن تأسف خورد وبرایش سوگواری کرد. ‌بسیاری از آثار مدرن در تلا شند تا ازاین ایده دفاع کنند که آثار هنری می‌توانند سبب ایجاد وحدت، ‌انسجام ومعنا در زندگی گردند. ‌امری که در زندگی مدرن امروز، ‌بیش از هر چیزی گم شده است، ‌وهنرهمان کاری را می‌کند که بسیاری از نهادهای انسانی قادر به انجامش نیستند. ‌در مقام مقایسه، ‌پست مدرنیسم از ایده پراکندگی وموقتی بودن وفقدان انسجام وحسرت نمی‌خورد، ‌بلکه بیشتر آن را می ستاید. ‌ براساس نظریه فردیک جیمسون، ‌مدرنیسم و پست‌مدرنیسم اشکالی فرهنگی هستند که مراحل خاصی از سرمایه‌داری را دنبال می‌کنند: مرحله اول، ‌سرمایه‌داری‌ای که از قرن هیجدهم تا اواخر قرن نوزدهم در کشورهای اروپای غربی، ‌انگلیستان و ایالات متحده (و تمام حیطه‌های نفوذشان) به وقوع پیوست. ‌اولین مرحله به گونه‌ای خاص با پیشرفتهای تکنولوژی یعنی موتور بخار مرتبط می‌باشد. ‌مرحله دوم، ‌از اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم یعنی سرمایه داری انحصار طلبانه است که با موتورهای الکتریکی و احتراقی داخلی و مدرنیسم مرتبط هستند. ‌مرحله‌ی سوم، ‌مرحله‌ای است که هم اکنون در آن قرار داریم یعنی مرحله‌ی سرمایه‌داری چند ملیتی ومصرفی که تأکیدش بر بازاریابی، ‌فروش و مصرف کالاست و نه تولید آنها و ارتباطی تنگاتنگ با تکنولوژی هسته‌ای و الکتریک و پست‌مدرنیسم دارد(پروفسور مری کلاجز). ‌
می‌دانیم که ادبیات بعد از رنسانس به تدریج توسعه یافت و به صورت یک هنر در آمد و شاهکاریهای ادبی مشهور شکل گرفت. ‌و در دهه‌های اخیر کم‌کم بعضی از محققین غربی سعی دارند، ‌پیرامون ادبیات، ‌روحیه ادبی، ‌محتوی ادبی، ‌فرهنگ و ایدئولوژی، ‌قلمزنان ادبیات، ‌شاهکارهای ادبی، ‌نحوه برخورد نویسندگان ادبیات با واقعیات اجتماعی، ‌سیاست جامعه و قدرت حاکم و مسایل دیگری که پیرامون ادبیات مطرح می‌باشد مطالعات و تحقیقاتی داشته باشند. ‌

وضعیت کنونی ادبیات ما و تأثیر جهانی‌شدن بر آن:
امروزه ادبیات به ابزاری ارزان و در دسترس برای آشنایی با دنیای شگفت انگیز بیرون و درون تبدیل شده است. ‌خواننده در جستجوی دستورالعمل‌هایی برای دخل و تصرف در درون خویش است، ‌و مانند گذشته به درمانی روانکاوانه که کوتاه و قابل فهم باشد نیاز دارد تا به کمک آن بتواند به زورِ همانند شدن و تقلید، ‌کورمال کورمال راهی به بیرون از وادی سرگشتگی بیابد. ‌هر گریزی اعتماد به نفس لازم دارد، ‌و اعتماد به نفس در دوره‌های ثبات فردیت احتمالاً بیشتر یافت می‌شود تا در دوره‌ی کنونی که وجه‌ مشخصه‌ی آن ضعف و نیاز داشتن به تکیه‌گاه‌هایی عجیب و غریب برای بقاست. ‌این فرضیه، ‌چه معقول باشد و چه نامعقول، می‌تواند در مطالعه‌ی الگوهای همانند شدن و تقلید در ادبیات عامه‌پسند آزموده شود.
‌چه بسا که در رمان معاصر، ‌برخلاف تولیدات ادبی قدمی‌تر توصیف و تفکر بسیار کم، ‌و سرعت و پیچدگی عمل بسیار زیاد باشد(لئو لوونتال 1381صص128-127). ‌
نویسندگان آثار قدیمی‌تر سعی داشته‌اند تصویر تمام‌عیار یک دوره را پیرامون قهرمان داستان تاریخی ترسیم کنند تا خواننده بتواند با خیالی آسوده به این تصویر بنگرد. ‌امّا امروزه تصویر پیشین جای خود را به شخصیت‌های متعدد، ‌موقعیت‌های فراوان و اعمال بی‌شمار سپرده است و خواننده از لذت حضور نامریی در کنار شخصیت برگزیده‌ی خود، ‌یعنی آنچه در گذشته معیاری برای سنجش نوشتارهای ادبی نویسنده بود محروم شده است، ‌فشار زندگی مدرن، ‌که نفس‌های بسیار ضعیف پرورانیده و آنها را همچنان در فشار نگاه می‌دارد خواننده را ناگزیر می‌سازد همانندشدن مطلق با یک چهره، ‌یا با فرایندهای درونی روان و یا با اندیشه‌ها و ارزش‌های نظری را کنار بگذارد. ‌بنابراین، ‌شیوه قدیمی معروف ادبی که خواننده را مجاز می‌کرد انزوایی خود خواسته یا مقدر را با انزوا و یگانگی اثر هنری تکرارناپذیر به هم آمیزد ممکن است به تجربه‌ی جمعی فعالیتی خوب سازمان‌یافته برای سازگاری و نیز فراگرفتن راز و رمزهای دخل و تصرف در خویشتن تبدیل شود. ‌» ( لئو لوونتال 1381 صص 128- 127)

در جهان امروز تنها بخش اندکی از ادبیات معاصر ما به زبان‌های زنده دیگر ترجمه شده که جدا از کیفیت خوب و بدشان غالباً در محافل دانشگاهی و تخصصی انعکاس یافته وبه جز چند موردی چون آثار هدایت، ‌ساعدی، ‌دولت آبادی، ‌شاملو، ‌فروغ، ‌سپهری و گلشیری وارد بازار جهان کتاب نشده است.
‌محدودیت شناسای ما در عالم ادبیات جهان از یک طرف به زبان‌ فارسی مربوط می‌شود. ‌زبان‌ فارسی بیشتر در ایران و اندکی در افغانستان وتاجیکستان حضور دارد. ‌اگر آثار شما به عنوان نویسنده به هر دلیلی در داخل کشور مجال رشد نیابد، ‌کار تمام است، ‌مگربه زبان‌ آلمانی یا انگلیسی بنویسید و در خارج چاپ کنید. ‌در حالی که در کشورهای اسپانیایی زبان‌ یا عرب وقتی کار کسی در گواتمالا یا عراق ممنوع یا سانسور می‌شود کتابش را بر می‌دارد و در کشور همزبان‌ دیگری مثل شیلی یالبنان یا هر کشور دیگری که آزادی چاپ در آن ممکن باشد منتشر می‌کند. ‌اگر کشور ما دو زبان‌ه بود مثل هند و پاکستان، ‌وضع معرفی ادبیات ما به جهان فرق می‌کرد. ‌البته ما هم چندان «آج و داغ» نشر آثار نویسندگانمان نیستیم. وقتی که کارهای آنها حتّی برای هموطنان نیز شناخته و در دسترس نیست و روز به روز محدودیت ارتباط‌گیری فرهنگی آن‌ها با مردم مملکت کمتر می‌شود، ‌ از طرفی غرب نیز با حساب و کتاب خاصی با هنر وادبیات کشورهای غیرخودی عمل می‌کند. ‌هنوز در آن‌ها نوعی تبعیض فرهنگی (مثل تبعیض‌نژادی رایج) هست که اگر چیزی به زبان‌‌های رایج دنیا تولید نشده باشد چندان قابل اعتنا نیست. ‌برای همین است که اگر در نیجریه به فرانسه یا انگلیس بنویسی به بازار جهان راه پیدا می‌کنی، ‌چون به زبان‌ اربابان جدید دنیا و بازارهایشان نوشته‌ای. ‌یکی از راهها شاید این باشد که پس از حصول آزادی اندیشه و قلم در کشور و رسیدن به حداکثر خلاقیت‌های آزاد داخلی، ‌آژانسهای ادبی با ترجمه‌ی دقیق آثار منتخب ما به زبان‌‌های معتبر، ‌به معرفی این آثار متفاوت بپردازند (جواد مجابی). ‌
ایران کشوری چند فرهنگی وچند زبان‌ی است که درآن فرهنگ‌های بومی مختلف و گویشهای متفاوت زبان‌ی وجود دارد. ‌فرایندجهانی‌شدن، ‌فرهنگ‌های مختلف را در هم ادغام می‌کند وبه طرف یک فرهنگ غالب وهم سو وهم جهت پیش می بردولی درتئوری های جهانی‌شدن به هیچ عنوان فرهنگ‌هایی بومی ازبین نمی‌رود. ‌بحث ادبیات چند فرهنگه دارای پیشنه تاریخی است، ‌ودر سنت نقد ادبی علمی غرب از قرن نوزدهم، ‌زمانی که منتقدین اندک اندک بارویکرد تطبیقی به نقدمی پردازند ودر این رویکرد مجبور می‌شوند متدها و قانون‌هایی را استخراج کنند که در چند فرهنگ و زبان‌ مختلف صادق باشد آغاز می‌شود.
‌ولی در ابتدا چون کار در آکادمی‌های غرب و آمریکا آغاز می‌شود. ‌قاعدتاً در آثاری که در همان حوزه فرهنگی و زبان‌ی خلق شده تمرکز پیدا می‌کند. ‌اکنون با گسترش وسایل ارتباط جمعی و گسترش ارتباط‌های فرهنگی و تسهیل آن را به همراه مهاجرت‌هایی که بر اثر عوامل مختلف مثل جنگ و انقلابات و انواع و اقسام مسایل اجتماعی _سیاسی دارد از جمله عواملی هستند که به پیدایش ادبیات چند زبان‌ه منجر شده‌اند. ‌» (علیرضا بهنام) « تأثیر زبان‌ها روی هم به غنای آنها کمک می‌کند، ‌رسیدن به ادبیات چند فرهنگه مستلزم این است که متن به چند زبان‌ تولید شود واین زمانی رخ می‌دهدکه فر هنگ این زبان‌ها در زیر ساخت متن ادبی تقابلی داشته وبه یک فرهنگ مشترک برسد(فریاد شیری). ‌
جهانی‌شدن ادبیات ایران هنوز در «مرحله جنینی » می‌باشد. ‌« تصور انکه ادبیاتی به خودی خود تنها بر اثر «کیفیت خالص» خود، ‌در اثر عظمت نویسندگان و هنرمندان متعلق به آن، ‌یا در اثر زیادی تعداد انسانهایی که بدان زبان‌ سخن می‌گویند به شهرت جهانی برسد ودر سطح جهان مطرح و مهم بشود، ‌تصوری کودکانه و کاملاً ذهنی است. ‌جهان و زمان پیچده‌تر اقتصادی‌تر، ‌و ناصادق‌تر از اینهاست که چنین اتفاقی، ‌هرچند که وقوع آن به نظر تکاملی طبیعی بیاید، ‌خود به خود صورت پذیرد از دستاوردهای خوب یا بد تکامل انسان و جامعه انسانی، ‌یکی همین بوده است که تلاش کرده تا سیر و مسیر و اتفاقات را ( چه در عرصه طبیعت و چه در عرصه جامعه) خودش تعیین کند ودر دست بگیرد و نه انکه وقوع آنها را به طبیعت واگذرد. ‌انسان و جامعه جهانی امروز در این هدف عالی یا مخرب، ‌پیروزتر از هر زمانی بوده است. ‌منظورم این است که امروزه، ‌هیچ ادبیاتی به خود ی خود جهانی نمی‌شود بلکه مکانیسم‌هایی آنرا به سوی جهانی‌شدن سوق می‌دهند یا آن را از جهانی‌شدن باز می‌دارند. ‌
چنین به نظر می‌رسد که دو مرجع اولیه در تعین جهانی‌شدن ادبیات کشوری نقش پایه‌ای داشته باشند: 1- جایزه نوبل 2- سرمایه گذاری شرکت های بزرگ انتشاراتی در غرب، ‌یا به عبارتی دیگر تبلیغ. ‌عوامل دیگری که در جهانی‌شدن ادبیات نقش اساسی دارند:
1- معرفی
2- فراهم کردن زمینه روانشناسی جهت پذیرفتن اثر.
3- ترجمه اثر به زبان‌‌های دیگر (به خصوص زبان‌‌های زنده و مشهور دنیا).
4-کیفیت (کیفیت زبانی‌ –نگارشی- ادبی) خود هنرمند، ‌( کیفیت موضوع یا موضوعات کاری او).
5- مقوله اقلیمی‌نویسی یا عمومی‌نویسی. ‌

اما عواملی که در جهانی نشدن ادبیات ایران بی‌تأثیر نبوده‌اند:
1- نبود مؤسسات دولتی و نیمه دولتی نظیر «انستیتو گوته» در آلمان یا در انگلیس، ‌که وظیفه رسمی‌اشان معرفی و اعتلای فرهنگ کشور مربوطه در تمام عالم است.
2- نبود سرمایه خصوصی در شاخه اقتصادی بنام «بازار کتاب » در سطح بین‌المللی(خسرو ثابت قدم). ‌

نتیجه گیری:
در گنجینه‌ی زبان‌ و ادبیات هر ملتی آثاربزرگ و درخشانی وجود دارد که نماینده‌ی تمام و کمال زیبایی، ‌ هنر و آیینه‌ی روح و اندیشه‌ی آن ملّت است. ‌به این آثار سر آمد که گاه شهرت و مقبولیت جهانی نیز می‌یابند «آثار بزرگ ادبی» یا «شاهکارهای ادبی» می‌گویند. ‌آثار بزرگ ادبی در صفت پایندگی گستردگی و قبول عام مشترکند. ‌مقصود از پایندگی، ‌دوام اثر است در طول زمان و مقصود از گستردگی قلمرو وسیع آن در مکان است. ‌قبول عام یافتن نیز به این معناست که با سواد و بی‌سواد، ‌فقیر و غنی، ‌همه آن را بخوانند و در حافظه‌ی جمعی ضبط و ثبت شود و نشست و نفوذ کند( باکنر تراویک 1376ص95 ). ‌ آثار بزرگ ادبی جز آنچه گفته شد، ‌ویژگی‌های دیگری چون ابداع و نوآوری، ‌صمیمیت و خلوص بیان نیازها و دغدغه‌های مشترک انسانها، ‌بیان جوهره‌ی زندگی و آرایش کلام نیز دارند. ‌ادبیات هر ملّت، ‌بازتاب و چکیده‌ی بینش‌ها، ‌احساسات و باورهای آن ملّت است. ‌مطالعه‌ی‌ آثار ادبی جهانی نه تنها ما را با اندیشه و احساس دیگر ملّتها آشنا می‌سازد بلکه تفاوت‌ها، ‌وجوه مشترک، ‌تأثیرپذیری‌ها و تأثیرگذاری‌ها را آشکار می‌کند. ‌چهره‌ها و آثار نویسندگان و شعرای بزرگ را به ما می‌شناسد و مرزهای احساس و اندیشه ما را گسترش می‌بخشد. ‌ترجمه‌ی اثار برجسته‌ی ادبی جهان از شمار نخستین و بهترین ترجمه‌های مترجمان بوده است. ‌این مترجمان زبردست علاوه بر این که ما را با آثار و افکار بزرگان جهان آشنا می‌سازند، ‌چهره‌های درخشان ادبی ما را نیز به جهان معرفی می‌کنند. ‌امروزه نویسندگان و ادبیان ما باید پایمردی کافی داشته باشند، ‌به آن درجه از شناخت برسند که بتوانند مرزهای جغرافیایی را فراموش کنند، ‌و به مرزهای تازه‌ای از خلاقیت برسند که «جهانی‌شدن » اوج آن است. ‌برای آنها، ‌انسان دیگر تنها هم محله، ‌همشهری، ‌هم میهن، ‌هم زبان‌، ‌هم نژاد و هم آیین نباشد. ‌برای هنرمندی از این نوع، ‌انسان، ‌همنوعی است که با ریشه‌های مشترک بسیار به او پیوند می‌خورد. ‌هنرمندی که ضمن گزینش ریشه‌های سالم شجره بومی خود، ‌مرزهای جغرافیای و تعصبات قومی را پشت سر نهاده است در مسیر تجربه‌های نو، ‌هر روز و هر لحظه به مشترکات اعجاب‌آفرینی با هم‌نوعان ناهموطن خویش می‌رسد. ‌واژگان بیگانه، ‌گاه چنان به گوش او خودی می‌شوند که تصور می‌کند با انسان ناهموطن خویش، ‌به یک زبان‌ و دو گویش سخن می‌گوید. ‌جست‌وجوی مشترکات سبب می‌شود که هیچ چیز سربسته را نپذیری و هیچ چیز را نیز نگشوده نفی نکنی، ‌پس کنجکاوی و میل دانستن، ‌ بیشتر در تو همواره زنده می‌ماند و تازه‌ات نگه می‌دارد. ‌. ‌. ‌و انسان تازه، ‌انرژی می‌پراکند و از این روست که حلقه دوستان و دوستدارانش گسترش می‌یابند. ‌
فرهنگ درخشان ما جلوگاه آثار ادبی بسیاری است که در شمار غنی‌ترین و شیواترین آثار ادبی جهان قرار دارند. ‌لذا ما باید قدر این سرمایه‌های گرانبها را بدانیم و با نمایاندن دُرهای از دریای ادب خویش در عصر جهانی‌شدن دیگران را نیز از فرهنگ خود بهرمند سازیم. ‌و از فرهنگ پربار و متنوع آنها نیز بهره گیریم. ‌


منابع:
1- سجادی علاءالدین: مێژووی ئه‌ده‌بی کوردی(تاریخ ادبیات کردی)، ‌چاپخانه معارف، ‌سردشت 1361صص 74-73
2- همان ص70
3- یاحقی، ‌جعفر: چون سبوی تشنه‌ی ادبیات معاصر، ‌چاپ اول ، ‌تهران 1374، ‌ص17
4-وحیدا، ‌فریدون:نامه انجمن جامعه‌شناسی ایران مجموعه مقالات (2) چاپ اول، ‌تهران، ‌پاییز 1376ص34
5- ابراهیم، ‌محسن: ادبیات و نویسندگان معاصر ایتالیا، ‌نشر فکر روز، ‌1376ص70
6- جکنز، ‌چالرز: پست مدرنیسم چیست؟ ترجمه‌ی فرهاد مرتضایی، ‌نشر مرندیز، ‌1375ص50
7-همان ص53
8- لئولوونتال، ‌ترجمه‌ی شادرو، ‌محمد: مجله‌ جامعه‌شناسی ایران، ‌دوره چهارم شماره 1، ‌بهار 1381 صص128-127
9-تراویک، ‌باکنر: تاریخ ادبیات جهان ترجمه‌ی عربعلی رضایی، ‌نشر فروزان، ‌1376ص95
10-گفت وگو با فریاد شیری شاعر و علیرضا بهنام، ‌میزگرد چند فرهنگی ادبیات، ‌خبرگزاری کار ایران، ‌گروه ادب و اندیشه ایلنا، ‌جمعه 28 شهریور 1382
11- مجابی، ‌جواد، ‌ما ملتی شفاهی هستیم، ‌ادبیات وفرهنگ، ‌مهر 1382، ‌http://www.mani-poesie.de
12 - ثابت قدم، ‌خسرو، ‌رؤیای شیرین جهانی‌شدن ادبیات ایران، ‌ادبیات و فرهنگ، ‌شماره 43، ‌اسفند 1382
13- پروفسور کلاجز ، ‌مری، ‌دانشیار بخش انگلیسی دانشگاه کلورادو، ‌پست مدرنیسم، ‌مترجم میلاد حامی احمدی. ‌